همیشه می خواندم
و لاله های دو گوشت را
به سحربارترین نغمه گرم می کردم
و سنگ سخت دلت را
به شعله سخن گرم نرم می کردم
مرا به گوشه چشمان خود محبت کن
به بزم گرم دلاویز میگساران بر
مرا
به باغهای سخاوت
به بوسا زاران بر
مرا چو چلچله دعوت
به چهچه خود کن
به چشمه ساران بر
مرا
به تاب تحمل فرا بخوان به صبوری
از لوح خاطره ام خاطرات تلخ بشوی
از این تکدر دیرینه ام رهایی بخش
مرا به خلوت خاص خود آشنایی بخش